بازگشت به عصر رقابتها بعد از ۳ دهه هژمونی آمریکا
در پی 3 دهه هژمونی آمریکا ظهور چین و بازگشت روسیه ما را به عصر رقابت قدرتهای بزرگ بازگردانده. شی و پوتین بیمناک بودند مبادا ارزشهای سنتیشان را از دست بدهند...
به گزارش ارک خبر،به نقل از واشنگتن پست، “فرید زکریا” روزنامهنگارِ تراز اول، مفسر سیاسی و نویسندۀ هندی-آمریکایی است. او مجری شبکۀ سیانان و میزبانِ برنامۀ “فرید زکریا جیپیاس” است و در واشنگتن پست، ستون هفتگیِ ثابت دارد. زکریا حضوری چشمگیر و پرتکرار در شبکههای معتبر جهان از جمله سیانان، پیبیاس و ایبیسی دارد. او ستوننویسِ نیوزویک و سردبیرِ فارنافرز، نیوزویکِ بینالملل و تایم بوده و از استادان بنامِ سیاستِ خارجیِ آمریکا است که دکترای خود را از دانشگاه هاروارد زیر نظر “ساموئل هانتینگتون” دریافت کرده است. اولینبار او بود که اصطلاحِ “دموکراسیِ غیرلیبرال” را به کار گرفت. از تألیفات او میتوان به “آِیندۀ آزادی”، “جهانِ پس از آمریکا”، “از ثروت به قدرت” و “۱۰ آموزه برای جهانِ پساپاندمی” اشاره کرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عصر ایران/ ترجمه: در عصری به سر میبریم که در عرصههای مختلف با واکنشهای منفی به “سه دهه انقلاب” مواجه است. از زمان “فروپاشی دیوار برلین” در سال ۱۹۸۹، جهان شاهد آزادسازی بازارها، دموکراتیکشدنِ سیاست و انفجار فناوری اطلاعات بود. به نظر میرسد هر یک از این روندها دیگری را تقویت کرده و به آفرینش جهانی انجامیده که درمجموع بازتر، پویاتر و منسجمتر شده است.
برای بسیاری از آمریکاییها، این نیروها طبیعی و خودپایدار به نظر میرسیدند، اما چنین نبود. ایدههایی که در این دوران در سراسر جهان گسترش یافتند، ایدههای آمریکایی یا دستکم غربی و متأثر از قدرت ایالات متحده بودند. در یک دهۀ گذشته و با شروع رقابتها، این روندها شروع به معکوسشدن کردند. این روزها سیاست در سراسر جهان مملو از اضطراب است و این اضطراب واکنشی فرهنگی است به سالها شتاب.
مخالفت با قدرت آمریکا در حوزۀ ژئوپلیتیک، آشکار است. پس از سه دهه هژمونیِ بیچونوچرای آمریکا، ظهور چین و بازگشت روسیه ما را به عصر رقابت قدرتهای بزرگ بازگردانده است. این کشورها و همچنین برخی قدرتهای منطقهای مانند ایران، به دنبال برهمزدن و فرسایشِ “نظام بینالمللی با ارزشهای غربی” هستند که در دهههای اخیر بر جهان تسلط یافته است.
اما این مخالفت، صرفاً پاسخی به قدرت سهمگینِ ایالات متحده نیست ومیتوان آن را واکنش به بسط اندیشههای لیبرال غربی نیز به حساب آورد.
دموکراسیهای غربی با موج فزایندهای از پوپولیسمِ غیرلیبرال روبرو هستند که به گشایش و انعطافپذیری، جهانیشدن، تجارت، مهاجرت و تنوع بدبین است و سراسر جهان با رکودی دموکراتیک همراه با افزایش تعرفهها و موانع تجاری، تقابل فزاینده با مهاجران، محدودیتهای روزافزون بر فناوری و دسترسی به اطلاعات و حتی بدگمانی نسبت به دموکراسی لیبرال مواجه شده است.
ایندرحالیاستکه ایدههای لیبرال، جوامع و تعاملاتشان را دگرگون کردهاند. اگر تحولات جهانی را از سال ۱۹۴۵ بررسی کنیم، درمییابیم که با تولد «نظم بینالملل لیبرال»، جهان قدم به دوران جدیدی گذاشته است که “جانلوئیسگادیس (مورخ)” آن را «صلح طولانی» مینامد و طولانیترین دورۀ بدون درگیریِ قدرتهای بزرگ در تاریخ مدرن است. از آن زمان غالب کشورها در خارج از مرزهای جغرافیایی و بر اساس مجموع ای از قوانین، هنجارها و ارزشهای مشترک رفتار میکنند. در حال حاضر هزاران توافقنامۀ بینالمللی وجود دارد که بر رفتار کشورها و سازمانهای بینالمللی حاکم است و عرصههایی برای بحث، مناظره و اقدام مشترک پدید آمده است.
تجارت بین کشورها نیز افزایش یافته است. تجارت بخشی از “تولید اقتصاد جهانی” است و در سال ۱۹۱۳ که اوج صلح و همکاریِ جهانی قلمداد میشد، حدود ۳۰ درصد بود اما درحالحاضر به ۶۰ درصد رسیده است. از سال ۱۹۴۵، “الحاق زورمدارانۀ قلمرو سرزمینی” که زمانی رخدادی معمول بود، به طور فزایندهای نادر شد و به همین دلیل در روزگار کنونی، حملۀ روسیه به اوکراین، ناهنجاریِ آشکار قلمداد میشود.
واکنش به قدرت و ایدههای ایالات متحده کماکان وجود دارد و این پرسش مطرح میشود که آیا نظم بینالمللیِ موجود، بهرغمِ صلحِ قدرتهای بزرگ، تجارت جهانی و همکاریهای بینالمللی، همچنان پابرجا خواهد ماند یا اینکه به جنگل سیاست واقعی بازخواهیم گشت؟
از زمانهای دور در دنیای رقابت و “رئالپولتیک” (واقعگرایی سیاسی) -اصطلاح “فونروخو” در مواجهه با فقدان واقعگرایی در سیاستهای آزادیخواهان آلمانی ۴۹-۱۸۴۸- به سر بردهایم. نظم بینالملل، مبتنی بر قوانین نسبتاً جدید است و همچون بسیاری از ایدههای لیبرال، از “روشنگری اروپایی” برخاسته است. اندیشمندانی مانند “هوگو گروتیوس” –فیلسوف هلندیِ سدههای ۱۶ و ۱۷- و “امانوئل کانت” –فیلسوف شهیر آلمانیِ سدههای ۱۸ و ۱۹- به بحث در باب “منافع ملی” و مفاهیمی پرداختند که با جنگ بیگانهاند و به «صلح دائم» رهنمون میشوند.
لیبرالهای بریتانیاییِ سدۀ نوزدهم برخی از این ایدهها را پذیرفتند و بریتانیا نیز برای حفظ ارزشها [و نه صرفاً منافع خود]، مبادرت به پیادهسازیِ این ایدهها در خارج از مرزها کرد. به عنوان مثال، تجارت برده را لغو کرد و از نیروی دریایی برای متوقفکردنِ کشتیهای بردۀ خارجی استفاده کرد. بااینحال، پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایالاتمتحده توانست سیستم بینالمللی نوینی ترسیم کند و آن را به واقعیت مبدل کند.
این سیستم در اواسط دهۀ ۱۹۴۰ پدیدار شد، اما اتحاد جماهیر شوروی از قبول آن خودداری کرد و سبب شد سازوکار آن در حباب غربی رشد کند. سال ۱۹۹۱، کمونیسم شوروی سقوط کرد و نظم لیبرال، گسترش سریع و خشمگینی یافت که شامل دهها کشور از اروپای شرقی تا آمریکای لاتین و آسیا بود.
رئیسجمهور جورج اچ دبلیو.بوش این سیستم جامع را «نظم نوین جهانی» نامید؛ اما واقعیت آن است که “نظم غربی” بیشتر مناطق جهان را احاطه کرده است.
چرا اکنون این سیستم در مخاطره است؟ آیا واکنش ژئوپلیتیک امری اجتنابناپذیر بود؟ آیا دو نیروی اصلی – ظهور چین و بازگشت روسیه – محصول تغییرات ساختاری در قدرت است یا تصمیمات فردی، به ویژه تصمیمات غرب، عاملیت دارد؟
بسیاری از واقعگرایان استدلال میکنند که تهاجم تجدیدنظرطلبانۀ روسیه با افزایش مداوم اعضای ناتو پس از جنگ سرد شدت یافته است. مواضع من در باب گسترش ناتو در دهۀ ۱۹۹۰، حزماندیشانه بود. من طرفدار پذیرش کشورهای اروپای شرقی یعنی لهستان، مجارستان و جمهوری چک بودم، اما منافع و حساسیتهای روسیه نیز اهمیت داشت. در سال ۲۰۰۸ معتقد بودم تصمیم رئیسجمهور جورج دبلیو بوش در اجلاس بخارستِ آن سال [مبنی بر احتمال پیوستن اوکراین به ناتو بدون طرح پیشنهاد رسمی]، بدترین تصمیم بوده و خشم روسیه را برانگیخته است بیآنکه راهی برای امنیت اوکراین در نظر بگیرد.
اما حتی بدون گسترش ناتو هم احتمال داشت روسیه به اوکراین حمله کند (برخی فکر میکنند ممکن است این کار را حتی زودتر انجام داده باشد). اوکراین مدت هاست در ضمیر آگاه روسیه جولان میدهد. روسیه تاریخ خود را در ایالت قرون وسطایی معروف به “کیوان روس”، که پایتخت آن “کییف “است، میجوید. خاک اوکراین بیش از ۳۰۰ سال در حاکمیتِ مسکو بوده است.
زمانی که پوتین، فروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی را “بزرگترین فاجعۀ ژئوپلیتیک قرن” نامید، توضیحش این بود که میلیونها «روس»، دیگر بخشی از روسیۀ مادر نیستند. او اوکراینیها را روس (البته روس درجه۲) و اوکراین را منطقهای تابع روسیه میدانست. پس از یک دوره انحطاط در دهۀ ۱۹۹۰، زمانی که روسیه اقدام به دو جنگ خونین برای ممانعت از جدایی چچن کرد، پوتین هدف خود را بازگرداندنِ قدرت روسیه، به ویژه در «خارج نزدیک» -مجموعۀ امنیتی منطقهای و مرکزگرایانه- اعلام کرد و این امر او را در مسیر معکوسکردنِ استقلال اوکراین قرار داد.
اتحاد جماهیر شوروی، آخرین امپراتوری چندملیتیِ بزرگ جهان بود و نگاهی گذرا به تاریخ به ما میآموزد که معمولاً هنگام فروپاشیِ چنین امپراتوریهایی، امپراتور تلاشهای خونینی برای حفظ سرزمینهای به یغما رفته انجام میدهد. فرانسویها جنگی وحشیانه برای حفظ الجزایر به راه انداختند چون آن را بخش اصلیِ فرانسه میدانستند و تلاش کردند مستعمرۀ خود را در ویتنام حفظ کنند. هلندیها در اندونزی به نحوی مشابه عمل کردند و بریتانیاییها بیش از ۱۰هزار نفر را در جریان شورش مائو در کنیا سربهنیست کردند. حملۀ پوتین به اوکراین نیز به همین سیاق، جنگی برای بازسازی امپریالیستیِ روسیه است.
با این حال، بسیاری از تحلیلگران واقعگرا انگشت اتهام را به سمت روسیه نشانه نمیگیرند. آنها از ایالاتمتحده انتقاد میکنند که در قبال روسیه بیش از حد قوی و قاطع عمل کرده است. آنها معتقدند گسترش ناتو، تجاوز به “حیاط خلوتِ” مسکو تلقی میشود.