همسر شهید قاسم صادقی: بالاخره حق خون شهدا گرفته می شود

‌‌‌‌‌پایگاه خبری ارک :
شهید قاسم صادقی سال 1315 در روستای گرمه از توابع جاجرم در استان خراسان شمالی دیده به جهان گشود و هفتم تیر60 در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران به شهادت رسید.
این شهید از کودکی مشتاق فراگیری مسائل دینی بود و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه رفت و تحصیل خود را در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی به پایان رساند.
قاسم صادقی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به پیشنهاد جمعی از علمای حوزه علمیه مشهد نامزد نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی شد با کسب آرای مردم به مجلس راه یافت و در مجلس به عضویت کمیسیون فرهنگ و آموزش عالی درآمد.
از شهید قاسم صادقی آثاری همچون کتاب های سفر، بحثی درباره خداشناسی، اصول عقاید، مناظره مسلمان و مادی، تکامل فلسفی از نظر اسلام برجای مانده است.
با ربابه فتوره چیانی، همسر شهید قاسم صادقی به گفت وگو نشستیم و او شهید را اینطور روایت کرد:قاسم ، فردی آرام، صبور و اهل کار بود. او کنار تحصیل در حوزه علمیه مشهد و تدریس در نطنز به فعالیت مبارزه علیه رژیم شاه را هم مبادرت می کرد و خیلی پیگیر بود.
شهید ارتباط خوبی با فعالان انقلاب مثل مقام معظم رهبری داشت. گاهی هم برای دیدار با امام راحل به عراق سفر می کرد.همیشه ساواک دنبالش بود اما همسرم خیلی حواسش جمع بود هیچ جا از خودش اثری نمی گذاشت که دستگیر شود.
همسر شهید صادقی می گوید: زمانی زندگی مشترک مان را آغاز کردیم که با رفت و آمدهای مداوم حاج آقا همراه بود. ابتدا ساکن ری شدیم و پس از آن به مشهد عزیمت کردیم تا قاسم بتواند تدریس در دانشگاه مشهد را ادامه دهد.
جابجایی مداوم با چند بچه کوچک برایم سخت بود اما این موضوع مهم بود که قاسم به اهدافش برسد او فکرهای بلند و آرمانی داشت.
وقتی او نماینده مردم مشهد شد دوباره ساکن تهران شدیم در مجتمعی زندگی می کردیم که خانواده های نماینده ها زندگی می کردند.
آن دوران سفرهای قاسم کمتر شده بود. هرکجا می رفت من هم همراهش بودم، جز، سفر آخرش که باید به یکی از شهرهای شمال کشور برای سخنرانی می رفت؛ در آن سفر چون همکارانش بودند نتوانست من را ببرد.
یادم می آید روز هفتم تیر سال 60 آقای صادقی مثل همیشه به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفت تا به جلسه خود برسد.تازه رفته بود که صدای داد و فریاد را از حیاط مجتمع شنیدم. صداها لحظه به لحظه بیشتر می شد. بیرون که رفتم متوجه شدم دفتر حزب جمهوری را منفجر کرده اند و البته خبر شهادت همسرم و دیگر نماینده ها را آورده بودند؛ خبری گنگ و نامفهوم.
سریعا به دفتر حزب رفتم. اجازه ورود نمی دادند، گفتند؛ نماینده ها را به بیمارستان انتقال داده اند. خود را به بیمارستان رساندم و حال حاج آقا را پرسیدم. گفتند شهید شده ، نمی خواستم باور کنم که قاسم تنها رفته است.
بزرگ کردن بچه ها برای یک زن تنها واقعا سخت است؛ اما خدا را شکر لطف خدا همیشه شامل حال ما بوده است . خدا را شاکرم که شوهرم شهید و عاقبت به خیر شده است هر چند شهادتش برایمان واقعا سخت بود.
اجتمام**9136**1776

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا