“به وقتش برای همیشه استراحت خواهم کرد”

از رفیقشان شهید صیاد شیرازی نقل کردند که گفته بود خواب و استراحت من در زمانی است که داخل اتومبیل یا ترک موتور برای انجام کارها می‌روم

به  گزارش ارک خبر، حجت‌الاسلام احمد ذاکری، رئیس مرکز رسیدگی به امور مساجد آذربایجان‌شرقی که در سال‌های اخیر ارتباط نزدیک با امام‌جمعه شهید تبریز داشته، در کانال مجازی خود، دو خاطره تامل‌بر‌انگیز از سیره اخلاقی آیت‌الله آل‌هاشم، نوشته‌است:

***

داخل هواپیمای تبریز-مشهد بعد از بلند شدن هواپیما، خواب چشمانشان را ربود. مهماندارها مدام به ایشان سر می‌زدند تا اگر چیزی لازم داشتند بیاوردند. اما خواب را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دادند.

رسیدیم مشهد و سوار اتومبیل شدیم. گفتم حاج آقا چقدر زود خوابتان برد. گفتند: وقت استراحت دیگری ندارم. همین مسیر غنیمتی بود که کمی استراحت کنم. بعد، از رفیقشان شهید صیاد شیرازی نقل کردند که گفته بود خواب و استراحت من در زمانی است که داخل اتومبیل یا ترک موتور برای انجام کارها می‌روم.

گفتم ملاحظه سن و سال و مسئولیتتان را بکنید و کمی بیشتر استراحت داشته باشید.

گفتند: امروز وقت خدمت من به مردم و رهبر است. به وقت خودش برای همیشه استراحت خواهم کرد.

و آن وقت استراحت چقدر زود رسید.

***

جلسات قرارگاه راهبری مساجد استان را از ۳۰ فروردین شروع کردیم. جلسه اول در بیت ایشان بود. ساعت ۹ صبح.

گفتند به دلیل اهمیت مسئله مساجد، جلساتمان هفتگی و جلسه بعدی در دفتر فرمانده سپاه عاشورا ساعت ۸ صبح باشد. ساعت ۷:۳۰ صبح از دفتر فرماندهی تماس گرفتند که پس کجایید. حاج آقا آمده‌اند و هنوز از باقی اعضا خبری نیست.

در همان جلسه وقتی زمان جلسه سوم را مشخص می‌کردیم، گفتند ساعت ۷:۳۰ در حوزه علمیه باشد.

ساعت هنوز ۷:۳۰ نشده بود که به حوزه علمیه رسیدم. دیدم محافظشان در حیاط است. پرسیدم کی آمدید؟ گفت یک ربعی می‌شود که رسیده‌ایم.

بنا شد جلسه چهارم را در اوقاف برگزار کنیم. گفتم چه ساعتی، گفتند ۷ صبح بهتر است. کارهای دیگری هم هست که باید برسم.

هنوز ۷ نشده بود که به اداره کل اوقاف رسیدم. دیدم باز زودتر از همه ما آنجا هستند.

بارها برای کارهای مختلفی به دفتر ایشان می‌رفتم. هر ساعتی رفتم، دیدم زودتر از همه در دفتر هستند و مشغول رتق و فتق امور مختلف. آرزو به دلم ماند یک بار بروم و ایشان بعد از من بیایند. اگر دیر می‌رسیدم، برای جلسه‌ای یا بازدیدی می‌رفتند و دیگر آن روز نمی‌توانستم ببینم‌شان.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا