ابوالقاسم نباتی

معارف آذربایجان

ابوالقاسم نباتی

سید ابولقاسم فرزند میر یحیی (ملقب به سید محترم اشتبینی) به سال ۱۱۹۱ ه.ق. در روستای اوشتبین از توابع دهستان دیزمار شرقی بخش سیه‌رود شهرستان جلفا در استان آذربایجان شرقی تولد یافت.
دوران جوانی خود را در همین روستا که یکی از روستاهای ناحیه ارسباران (قره‌داغ) و بخش سیه‌روددرآذربایجان ایران است باحشم‌داری و باغبانی گذرانید،زیبایی‌های طبیعت او را به سرودن اشعار برانگیخت تارفته رفته به عرفان گرایید و ضمن تحصیل به مطالعه آثارعمرخیام و مولوی وحافظ پرداخت.
بعدها به شهر اهر مرکز قره داغ رفت ودربقعه شیخ شهاب الدین اهری گوشه عزلت گزیدواواخرعمرباز به زادگاهش اشتبین برگشت. اوحدود هفتاد سال عمر کردودر سال ۱۲۶۲ هجری قمری درگذشت. آذربایجان این مهد تمدن در دامان مقدس و والای خود شخصیتهای ارزشمندی را پرورش داده که آوازه ی شهرت آنها از مرزها نیز فراتر رفته. یکی از این گنجینه های ادبی و عرفانی آذربایجان را میتوان استاد سید ابوالقاسم نباتی معروف به خان چوبان و مجنون شاه را با افتخار و مباهات تمام ذکر کرد. این شاعر وارسته و بزرگ در سال ۱۲۱۵ هجری قمری مطابق با ۱۱۷۹ هجری شمسی در قریه ی اشتبین از محال قره داغ به دنیا آمد. پدرش میر یحیی از سادات جلیله و صاحب کرامات آن قریه بود.

 

اولدی   کؤنلوم   یئنه   بیر زولف  چلیپا  دلیسی
دوشدی زنجیره نه خوش یئرده بو سودا دلیسی

عور و عریان  باش آچیق اوز  چؤووروب  صحرایه
قویدی مجنونی یاری یولدا ب و صحــــرا دلیسی

عاشق ســـوخته دیر    بولبول شیدا   کی دگیل
کی   اولوبدور دیه سن  بیر گول   حمرا دلیسی

رب ارنی دئیلن   ذیکری دؤنوب موسایه
دشت ایمن ده اولوب نور تجلی دلیسی

چوخلاری مست قیلیب ساقی میخانه عشق
گؤرمدی کیمسه منیم تک بئله رسوا دلیسی

دئمه فرهاد ایله مجنون دلی دیر بیر بری باخ
بیری شیرین دلیسیدر بیری لیلی دلیسی

کنج وحدتده تباه اولی عزیز عؤمروم حئییف
اولمادی یار منه بیر بت زیبا دلیسی

خوشلیب دیر گؤره سن هانسی مزارستانی
دیون اول زاهده ای بیر کوکه  حلوا  دلیسی

گول ایاغینده سحر وقتی ییخیلمیشدیم مست
بیری سسلندی کی ای بو گول رعنا دلیسی

بیر آییل گؤر کی نباتی نئجه اوراد ائله ر
نه یاتیبسان بئله ای بیر گؤز شهلا دلیسی

 ترجمه ی فارسی:

دوباره دلم دیوانه ی یک زلف چلیپا شد
دیوانه ی این سودا عجب در جای خوبی به زنجیر افتاد

عور و عریان و سرباز( بی حجاب ) رو به صحرا گذاشته است
این دیوانه ی بیابان؛ مجنون را در نیمه راه گذاشت

عاشق سوخته دل است؛ بلبل شیدا که نیست
گویا که دیوانه ی یک گل سرخ شده است

ذکر زبانی  رب ارنی   روی به موسا آورده
در دست ایمن دیوانه ی نور تجلی شده است

ساقی میخانه ی عشق افراد بسیاری را مست کرده است
کسی همچون من را اینچنین دیوانه ی رسوا را ندید

نگو فرهاد و مجنون اینچنین دیوانه هستند؛ نیک بنگر
یکی دیوانه ی شیرین است و یکی دیوانه ی لیلی

حیف که عمرم در کنج تنهایی تباه شد
یار برای من دیوانه ی یک بت زیبا نشد

یعنی در کدام مزارستان آرمیده است؟
به آن زاهد بگویید ای دیوانه ی یک تکه نان و حلوا

به وقت سحر؛ مست در پای گل افتاده بودم
یکی ندا داد که ای دیوانه ی این گل رعنا

یک دم بیدار شو و ببین نباتی چه اوراد میکند
چه خوابیده ای اینچنین ای دیوانه ی یک چشم شهلا

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا